.32
زن فروشنده را نگاه می کنم و میگویم :
- چقدر میشه؟
تن نحیفی دارد, بنظر نمیرسد سن زیادی داشته باشد اما شکسته...
آرام از روی صندلی بلند میشود و کافی میکس ها را میشمارد.
- 2800 تومن
از توی کیفم سه هزار تومان درمی آورم و میگذارم روی پیشخوان.
پول را برمیدارد و توی دخلش دنبال چیزی میگردد.
کمی بعد همانطور که دارد میگردد می گوید:
- خورد نداشتی؟
- نه!
- منم خورد ندارم, بجای بقیه ات آدامس بدم؟
- میشه بجاش برام بخندین؟
سرش را بلند می کند. انگار که درست نشنیده باشد می گوید؟
- جان؟
زل میزنم توی چشمهایش و دوباره میگویم :
- بجای بقیه اش برام بخندین
و لبخند میزنم.
بی اختیار میخندد و نگاهم میکند.
می گویم :
- نه دیگه, زیاد خندیدین! حالا من بشما بدهکار شدم. دفعه بعد حساب میکنیم. باشه؟
میخندد و سرش را تکان میدهد.
خداحافظی می کنم و از مغازه بیرون میروم. با خودم فکر میکنم, اصلا خرجی نداشت!