عابد ارجمند - وبلاگ شخصی

عابد ارجمند
مشخصات بلاگ

عابد ارجمند

آخرین مطالب
  • ۹۲/۰۹/۱۲
    .34
جمعه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۱، ۰۴:۱۷ ق.ظ

19.

ساعتش را چند بار آرام روی پیشخوان چوبی مغازه کوبید
از پس عینک رنگ و رو رفته اش باز براندازش کرد و بعد رو به مردی که آنطرف پیشخوان بود گفت:
- اوس حبیب، خدا عمرت بده این ساعت و یه نیگا بکن، کار نمیکنه از دیروز
ساعت را که روی میز می گذاشت، صدای جیغ ای توی کوچه پیچید
عصایش را برداشت و خودش را به در رساند
دو مرد دست و پای دخترکی را گرفته بودند و میخواستند به زور سوار ماشینش کنند
دخترک زجه میزد و مقاومت میکرد
کوچه داشت شلوغ میشد
پیرمرد خودش را به دو مرد رساند

- چی کار میکنین؟ چی میخواین از جون این دختر؟
+ آقا تروخدا نذارین منو ببرن

دخترک بود، گریه میکرد
یکی از آن دو مرد روبروی پیرمرد ایستاد, چاقویش را زیر گلویش گذاشت و گفت:

- به تو چه کسکش؟ آبجیمه! یالا بزن به چاک!

مرد دیگری از ماشین پیاده شد! دخترک را به زور سوار کردند و لحظه ای بعد ماشین توی هیاهوی جمعیت گم شد!
...
پیرمرد ماند و پچ پچ مردم
...
به مغازه برگشت.. روی چارپایه چوبی نشست و نگاهش روی آونگ ساعت روی دیوار خیره ماند
...
لحظه ای بعد انگار کسی گفت: 
- ساعتت عمر خودشو کرده پهلوون اکبر! درست بشو نیست!
اوس حبیب بود!...


چاشنی:

- نعنا: پست های گذشته وبلاگ رو از توی آرشیو میکشم بیرون میذارم سر فرصت! داستانک های قبلیم رو هم همینطور ;)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۱۲/۱۱
عابد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی