جمعه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۱، ۰۳:۵۱ ق.ظ
17.
دستی به شانه اش زد
- سال تحویل شد داداش! عیدت مبارک
مرد تاب نیاورد، قطره اشکی از گوشه ی چشمش زمین چکید...
...
زن دستپاچه ظرف شکلات را از روی سفره برداشت و جلوی دو پسر کوچک خود گرفت!
- عیدتون مبارک پسرای خوشگلم
کودکان شکلات ها را که برداشتند زن آن ها را بوسید
...
لحظه ای بعد در هیاهوی شیطنت کودکان، زن لبخند گنگی زد و بی صدا گریست!
هر سال، سال که تحویل میشد شوهرش پسرها را میبوسید و شکلات هایشان را میداد و آن وقت نوبت زن و مرد میشد تا دلی از عزای هم درآورند!
یادش آمد سال تحویل پارسال چه زود بچه ها را خوابانده بود!
آن شب از ته دل آرزو کرده بود.. مرد بدهکارش را!1
۹۱/۱۲/۱۱